page 8

۲:۰۶

وقتی ازت می خوام زودتر بیای خونه، مثل ِ همیشه نمی پرسی چرا ..؟!
بی هیچ حرفی بهم قول میدی که میایی!
ساعت 12:15 بهم اس می زنی که داری راه می افتی .. جواب نمی دم اما .. تقریبا تا 10 مین دیگه می رسی خونه .. از پنجره دارم پایین و نگاه می کنم ؛ نور ِ چراغهای ماشینت و می بینم و .. تو رو که از ماشین پیاده می شی ..
تندی می رم پشت در وایمیستم منتظرت ..
میآیی بالا .. زنگ می زنی ..
در و باز نمی کنم .. از چشمی دارم نگاهت می کنم که داری دنبال کلیدت می گردی .. وقتی می ندازیش تو قفل ِ در، هنوز نپیچونده .. در و برات باز می کنم و با شیطنت میگم سلام بابایــی!
خنده ات می گیره .. بعد خیلی سریع اخمات و می کشی تو هم و میگی اس ام اس دادم چرا جواب ندادی ..؟!
می خندم .. اولا که علیک ِ سلام ، دوما که جواب نداشت ..!
ااا ِِ ؟! اینجوریه ؟!
میام نزدیکت .. دستامو دو طرف بدنت میگیرم و رو پنجه ی پام وایمیستم تا به زور برسم به لبهات .. لبامو می ذارم رو لبات و میگم آره اینجوریه ! .. بعدم تو یک ثانیه غیبم می زنه ..!
می رم میز ِ شام و بچینم .. تو، تو اتاق داری لباسات و عوض می کنی .. بعدم یه راست میری دست و صورتت و می شوری و از اونجا بلند میگی شام ِ من حاظر ِ یا نه !
میگم نه !
میگی کتک!
میآیی بیرون چشمت می افته به میز .. به به !
مثل همیشه تشریفات کامله ! دست پخت ِ من اما .. هنوز مثل همون اولین برنجیه که خونه مامانت برات دم کردم .. یادته ؟! به ضرب و زور ِ نمک و فلفل و خورشت دادیش پایین ؟! :دی
هرشب بهت قول میدم که فردا دست پختم بهتر میشه .. تو هم هرشب می خندی .. البته سیر ِ صعودی هم داشتمآا !
وقتی شام تموم میشه بشقابت رو می بری تو آشپزخونه .. دستت و می گیرم می کشونمت بیرون .. می ری پای تی وی !
خودم میز و جمع می کنم .. ظرفها رو با دستمال کاغذی پاک میکنم و میذارم تو ماشین .. چراغ و خاموش می کنم و میرم تو اتاق ..
صدات می کنم بیای اینور .. میگم مگه قرار نبود امشب با هم حرف بزنیم ؟!
میگی چرا .. خب بگو ..
نه باید بیایی تو اتاق !
آهان حتما باید تو اتاق باشه ؟! اینجوری نمیشه ؟!
نــــــــه!
می آی تو اتاق .. من رو تخت دراز کشیدم .. یه سیگار روشن می کنی و میآی کنارم دراز می کشی ..
خب بگو .. نه نگو ! این زیر سیگاری ِ من کو ؟! پاشو برو بیارش بعد بگو ..
میرم برات میآرمش و بعد می شینم رو به روت ..
می گی خب ؟!
باشه ، اما الآن می خوام نگاهت کنم ..
مگه ندیدی منو تا حالا ..؟!
نه! دو شب ِ که ندیدمت ..
بعد یواش یواش شروع می کنم به حرف زدن .. درد دل کردن .. حرفهایی که رو دلم سنگینی می کرد .. تقریبا همه چیز و می گم ؛ به جز یه سری که واسه خودمم قابل هضم نیست ..
گوش میدی .. گاهی عصبانی می شی .. گاهی اخم می کنی .. کلافه می شی .. وقتی حرفام تموم میشه جوابمو میدی .. محکم تر از همیشه ..
اولین باره که داری انقدر جدی و طولانی در مورد توهماتم باهام حرف می زنی .. گوش میدم ..!
چیزایی و که دوست دارم چند بار می شنوم .. حک می کنم تو مغزم ، می دونم که اگه بگی یه چیزی و یه بار بهت میگم فقط یه بار میگی .. پس خوب گوش میدم .. از دو - سه تا جمله ات خیلی خوشم میآد ..
بهت می گم اوکی! قبوله! فهمیدم ..
کلافه میگی، شک دارم اصن بفهمی تو ..!
خودمو لوس می کنم برات .. اما باور کن فهمیدم .. گفتم که! فقط یکم دیر می فهمم !!!
یکم ؟!
اوهوم :دی
دستمو می کشم رو صورتت .. میآم روت دراز می کشم .. ذل می زنم به صورتت .. بوت می کنم .. لبامو می آرم نزدیک صورتت ..
...

شب ِ عجیبی بود برام .. شاید برای تو نه! اما برای من چرا ..
به جز حرفایی که زدیم باهم .. تکرار کردن ِ یه اسم از طرف تو ! اسمی که کمتر ازت شنیدم .. اسمی که اگر از بین ِ لبای تو و با صدای تو باشه تا مدتها نعشه ام می کنه ..!
خودت می دونی چی میگم .. و برای من همین که تو می دونی چی میگم کافیه ..!